.
غزلهایم، عمریست در هوای نبودنت قرنطینه شدهاند
.
یک جمعه بیا و غزلی نو باب کن...
.
غزلهایم، عمریست در هوای نبودنت قرنطینه شدهاند
.
یک جمعه بیا و غزلی نو باب کن...
من وفا را، گریهها را، خندهها را، دوست دارم
من تبِ کوچِ پرنده در هوا را دوست دارم
.
لحظههای شادمانه، گریههای کودکانه
لیلی و مجنون و شیرین، قصهها را دوست دارم
.
فصل پاییزِ بهاری، شهر باران، یادگاری
آسمانش، ابرهایش، این هوا را دوست دارم
.
بنی آدم اعضای یکدیگرند! / که در آفرینش زیک گوهرند؟
خیلی موقعها، خیلی جاها، بینِ دوستان، سرِ کلاس، موقعِ مباحثه، وقت و بیوقت
هر وقت کار به جایی میکشید که باید این بیت از سعدی خوانده میشد
باید جوش میاوردم؛
همیشه هم یکی برای همه بودم... خودم بودم و خودم... با کلی دلیل و فلسفه که شماها اشتباه میخوانید...
اما جواب نمیداد...
خیلی سختست که حس کنی کلی آدم دور و برت هستند که هرچی دلیل میآوری حالیشان نمیشود...
خیلی سختست همه بگویند تنها تو اشتباه میخوانی!
مخصوصا که دبیر عروضِ قافیه - دبیرِ ادبیات - دبیرِ آرایه - دبیر زبان
و حتی در دانشگاه، استادی که مثلا دکترای زبان شناسی دارد
بگوید تو اشتباه میکنی،
حتی کتابهای درسی هم این بیت رو همینطور بنویسند!
حتی پشتِ اسکناسِ ده هزار تومانی هم!
و تنها دلخوشیِ تو دیوارِ ساختمان اداری شهرستان رودسر باشد که درستش را...!
اما سعدی مردِ کوچکی نبود...
او میفهمد اگر یکدیگر بگذارد با بیتِ بعدی همخوانی ندارد...
شما این بیت را چطور میخوانید؟
..........
بنی آدم اعضای یک "پیکرند" / که در آفرینش ز یک گوهرند
بسم رب الرضا(ع)
این که میگویند آدم با هربار زیارتت مجنونتر میشود راستست
ممنونم که باز هم
این مجنونِ دلباخته را
این نادانِ خود باخته را
این اسیر و آواره را
جا و پناه میدهی...
راستی،
مطمئن باش که منِ عقدهای جورِ دیگری میآیم
و چیزهایِ زیادی میخواهم
به خواهرت و غربیت قسم، بازهم آقایی کن
امسال روی کَرمت حسابِ ویژهای باز کردهام...
...
ای که همه شب تاسحر، بامن مدارا میکنی این قلبِ بیدینِ مرا، امشب مداوا میکنی؟
اصلا که من خیلی بدم، باشد ولی رسمش نکن این آهوی دستبسته را اینگونه دعوا میکنی؟
این دل شده لامذهبی، خونین شده چشمِ تَرَم این چشمِ گریانِ مرا داری تماشا میکنی؟
آواره و خسته شدم، از همه جا رانده شدم پیکرِ خستهی ِ مرا کنجِ حرم جا میکنی؟
میانِ عاشقانِ تو زائر وحاضر نیستم میانِ این مردم مرا چگونه پیدا میکنی؟
آن گنبدِ زردِ طلا، دل را هوایی میکند حالا که دل بردی چرا، امروز وفردا میکنی؟
پروانهی شمعِ شما، ... آقا، گرهی قافیهها را شما وا میکنی؟
پیراهنی آوردهام، ای یوسفم دستی بکش یعقوبِ چشمانِ مرا، تنها تو بینا میکنی
الراضی وبالقدر و قضا، سلطان علی موسیالرضا آخر تمامِ عاشقنت را زلیخا میکنی...
دکـ لـ مـ هـ
......
پ.ن: به زیارتش میروم. انشاالله نائبالزیارهی همهی عاشقانش...