من وفا را، گریهها را، خندهها را، دوست دارم
من تبِ کوچِ پرنده در هوا را دوست دارم
.
لحظههای شادمانه، گریههای کودکانه
لیلی و مجنون و شیرین، قصهها را دوست دارم
.
فصل پاییزِ بهاری، شهر باران، یادگاری
آسمانش، ابرهایش، این هوا را دوست دارم
.
من وفا را، گریهها را، خندهها را، دوست دارم
من تبِ کوچِ پرنده در هوا را دوست دارم
.
لحظههای شادمانه، گریههای کودکانه
لیلی و مجنون و شیرین، قصهها را دوست دارم
.
فصل پاییزِ بهاری، شهر باران، یادگاری
آسمانش، ابرهایش، این هوا را دوست دارم
.
این روزها باید حسابی بخوانی
سوزِ صدایت تکانم میدهد
مگر نمیبینی من هم رنگی شدهام؟
مگر نمیبینی چون قناری اسیر شدهام؟
کلک و پرِ گنجشک با باران خوشست
بخوان باران
فقط بخوان
صدایت سوز دارد...تکانم میدهد...
دوست دارم مست شدن را
خیس شدن را
سرد شدن را
مریض شدن را
تنها به این بهانه که در آرزوی تو باشم
من را هوای بارانِ تو به سر زده است
که به این آرزو به سر میبرم
که روزی
لایقِ وصلِ تو باشم...
هرچند که من لایقِ وصلت نیستم
اما
آرزو بر جوانان عیب نیست،
این خوش آرزو را شوقِ یک لحظه نگاهی چاره است
راستی
ثانیه شماری را خوب میدانم
هزارو یک - هزارو دو - هزارو سه...
این روزها که میگذرد
ثانیه شماری میکنم
تا برسم به پابوست
اگر تو بخواهی
شاید امسال کمی نزدیکتر
شاید...
نمیدانم،
عدهای که هنوز یک نیمهی کامل هم نیستند،
چرا به دنبالِ نیمهی دیگرِ خود میگردند؟!
.