خرابِ چشمانِ تو ام...
.
این دل و آن دل میکنم. پشتِ ویترین لباس فروشی میایستم... نگاهی به پیراهن صورتیِ گل گلی میاندازم...
خیلی زیبا بود... نگاه که به قیمتش کردم جا خوردم... گران است... اما ارزش یک لبخندت را دارد... یک نگاه عاشقانهات را...
اگر اینجا بودی، ارزان ترینش را انتخاب میکردی...حالا که نیستی میخواهم گذشته را جبران کنم...
داخل شدم...
دختر فروشنده لباس را میآورد، لبخندِ نازکی میزند. گفت واسه دوست دخترت...
چشم در چشمانم میدوزد... لبخند میزند...قلبم به تپش میافتاد... دلم برایت تنگ میشود... من فقط فکر چشمانِ تو ام...
پول را درون جیبم میگذارم...بیرون میآیم...
مغازههای شهر را بالا و پایین میکنم
هرچه بیشتر ویترینهای لباسفروشیهای شهر را برانداز میکنم، بیشتر دلم برایت تنگ میشود...
من عاشقِ آن لباسِ تو ام...
گشتم و دوباره به همان لباسفروشی اول رسیدم... نگاهی به لباس میاندازم...
میروم و درون سبزه میدان مینشینم... گوشی را برمیدارم و با تو تماس میگیرم...
میدانستم اگر بیایی نخواهی گذاشت آن لباس گران را برایت بخرم... مانند حلقهی ازدواجمان...
که عشقِ همسرت به حلقه قیمت میدهد...
منتظرت بودم... آدمها میآمدندو میرفتند... درگوشم فریاد میزدند... سردم میشود... سرم را پایین میبرم...
دختری کنارم مینشیند... نگاهش میکنم... به چشمانم نگاه میاندازد...
دلم برایت تنگ میشود... من فقط فکر چشمان تو ام ... گوشی را برمیدارم و پیامی برایت مینویسم...
- این قلبِ عاشقم در انتظار تو، حاضر است بمیرد...
- در ره منزلِ لیلی که خطرهاست درآن/ شرط اول قدم آنست که مجنون باشی...که انگار...!
این بیت از حافظ را نوشتی و من حس کردم که کنارم هستی...
به دور دستها خیره میشوم... که اثری از تو ببینم...
هی نگاه هی نگاه هی نگاه... کسی را میبینم درآن دور دست...
چادر مشکیاش خوشحالم میکند... نزدیکتر که میشود شاخه گل قرمزی در دستش میبینم...
دیگر مطمئن میشوم که تو به کنارم میآیی...
تو با آن حجاب نزدیک میشوی... ازمیان دلقکها میگذری... و در گذرِ زمان امپراطوری میکنی...
و من به خدا افتخار میکنم...
...
من عاشقِ حجابِ تو ام بانو... من عاشقِ لبخندِ تو ام بانو... من عاشقِ ناز و نوازشِ تو ام بانو...
من عاشقِ دخترانههای تو ام بانو...
بانو، بدون تو در این شهر امنیت نخواهم داشت... کنارم باش که خرابِ چشمانِ تو ام بانو...